" تغييرات زمان در تاريخ اسلام "
« و ان هذا صراطی مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله
غ ( 1 ) .
در بحثی كه ديشب عنوان شد عرض كرديم برای اينكه با منطق مخالفين و
ايراد گيرها آشنا باشيم و بتوانيم گفتههای آنان را تجزيه و تحليل كرده و
جواب بدهيم خلاصه حرفهای آنها را عرض میكنيم . عرض شد كه طبقهای كه ما
آنها را جاهل میناميم يك حرفی بر سر زبانها دارند ، میگويند اين دنيا
دنيای تغيير است ، دنيای حركت است ، هيچ چيز در دو لحظه به يك حال
نيست ، پس هيچ چيزی در اين دنيا به معنای واقعی نمیتواند ثابت بماند .
بعد میگويند حالا كه چنين است كه هيچ چيز در دنيا قابل بقا و دوام نيست
، همه چيز وجود موقت و محدود و ناپايدار دارد پس چطور دين اسلام میتواند
برای هميشه باقی بماند ؟ عرض كردم جواب اين مطلب با اين بيان كه رنگ
فلسفی به آن میدهند ، اينست : اينكه هر چيز در دنيا تغيير پذير و كهنه
شدنی است به معنای اينست كه
پاورقی :
1 - سوره انعام ، آيه . 153
هر امر مادی اينطور است ، هر جسمی از اجسام عالم اينطور است ولی صحبت
ما در اجسام نيست . اگر كسی درباره يك انسان مدعی ابديت شخصی بشود جای
اين حرف هست ، يا اگر كسی درباره قرآن مكتوب روی كاغذ چنين حرفی بزند
، درست است ولی صحبت ، نه درباره شخص است و نه درباره كاغذ و مركب
. صحبت درباره قانون است ، درباره يك سلسله حقايق است . اينكه مواد
عالم كهنه میشوند چه ربطی به حقايق عالم دارد ؟ مثلا اينكه میگوئيم :
راستی موجب رضای خداست ، يا : برای انسان استقامت صفت خوبی است ،
قانونی برای زندگی بشر است . اين ، تغيير پذير نيست . ولی گفتيم يك
مطلب ديگر هست و آن راجع به حاجتهای زندگی است كه حاجتها تغيير میكند
و چون حاجتها تغيير میكند پس قوانين كه برمبنای احتياجات است بايد
تغيير بكند . اجمالا ديشب عرض شد كه حاجتهای اصلی بشر تغيير نمیكند و
حاجتهای فرعی است كه تغيير میكند . وعده دادم كه امشب در اطراف اين
موضوع بحث كنم ولی چون امشب شب ولادت حضرت مجتبی ( ع ) است [ فقط ]
قسمتی از آن را عرض میكنم كه هم مناسبت امشب رعايت شده باشد و هم از
مطلب جدا نشده باشيم .
از خصوصيات دين مقدس اسلام اينست كه هميشه روی حاجتهای ثابت انسان
مهر ثابت زده است اما حاجتهای متغير انسان را تابع حاجتهای ثابت قرار
داده است ، و اين به عقيده شخص من اعجازی است كه در ساختمان اين دين
به كار رفته است . با مثالهائی اين مطلب را روشن میكنم ولی قبل از اين
، يك مقدمه كوتاه عرض میكنم و آن اينكه ما شيعيان از نعمتهائی برخوردار
هستيم كه اهل تسنن نيستند . آنها قرآن دارند ما هم داريم ، سنت پيغمبر
دارند ما هم داريم ، ولی آنها از قرآن و سنت پيغمبر ديگر تجاوز نمیكنند
يعنی منابع و سرچشمهای كه میخواهند دين را از آن منبع بردارند جز اين دو
تا نيست . پيغمبر ( ص ) بعد از بعثت چند سال زندگی كرد ؟ بيست و سه
سال . از اين بيست و سه سال سيزده سال در مكه و ده سال در مدينه بودند .
تمام مدتی كه حضرت زنده بود و گفتار و رفتار و تقرير آن حضرت سند
محسوب میشود بيست و سه سال بيشتر نيست يعنی از نظر زمان كه در اين
شبها مورد بحث ماست ، زمانی كه پيغمبر در آن زمان بود مجموعا بيست و
سه سال است . البته در اين 23 سال ، زمان تغييراتی كرد . موقعی كه در
مكه بود اوضاع و شرايط طوری بود ، و موقعی كه در مدينه بود اوضاع طور
ديگر بود . در مكه قبل از آنكه ابوطالب و خديجه از دنيا بروند يك اوضاع
و شرايطی بود و بعد از رحلت آنها اوضاع ديگری پيدا شد . سه سال اول
بعثت اوضاع و شرايطی بود و بعد از آنكه آيه آمد : « فاصدع بما تؤمر و
اعرض عن المشركين »( 1 ) اوضاع ديگری پيدا شد و حضرت طرز كارش عوض
شد .
اهل تسنن كه طبقه بنديهائی راجع به زمان پيغمبر اكرم كردهاند ، مثلا
میگويند از سال اول بعثت تا اسلام عمر . آنها اسلام عمر را آن . . . ( 2 )
كه اوضاع اسلام عوض شد . البته اسلام حمزه را هم قبول دارند روی حساب
اينكه مسلمين قبل از اسلام حمزه در يك وضع سختتری بودند ، با اسلام حمزه
پشت مسلمين محكمتر شد
پاورقی :
1 - سوره حجر ، آيه . 94
2 - [ متن پياده شده از نوار به همين صورت است ] .
و قهرا در طرز كار آنها تغييراتی پيدا شد . همچنين دوران مدينه را به قبل
از " بدر " ، و بعد از " بدر " ، قبل از فتح مكه و بعد از فتح مكه
تقسيم میكنند . در تمام اين 23 سال چهار پنج وضع برای زمان پيش آمد و در
هر يك از آنها وضع مسلمين فرق میكرد . ولی تمام اين زمان 23 سال بود .
اما دوره عصمت برای ما شيعيان منحصر به 23 سال نيست . برای ما دوره
عصمت 273 سال است زيرا بيست و سه سال زمان پيغمبر را كه آنها دارند ما
هم داريم ، دويست و پنجاه سال يعنی از سال دهم هجری تا سال دويست و
شصت كه سال وفات امام عسكری است ، ما علاوه داريم . دويست و پنجاه سال
دوره عصمت يعنی دوره امام معصوم ظاهر داريم كه سيرهاش برای ما حجت
است . آنها فقط بيست و سه سال دارند كه سيره پيغمبر برايشان حجت است
. عرض شد در بيست و سه سال پيغمبر اوضاع زمان چهار پنج رنگ گرفت .
قهرا در اين دويست و پنجاه سال ، اوضاع بيش از اين تغيير كرد . ولهذا
اين امر ، مشكل اقتضای زمان را برای ما شيعيان حل كرده است .
شما گاهی ممكن است به اين مسأله برخورد بكنيد كه در بعضی از امور
سيرت پيغمبر يا سيرت يكی از ائمه متفاوت است با سيرت و روش علی بن
ابی طالب يا يكی ديگر از ائمه . میبينيد امام حسن صلح میكند ، امام حسين
میجنگد . میبينيد علی بن ابی طالب لباسش از دو جامه ساده تشكيل شده
است در صورتی كه حضرت زين العابدين لباس خز میپوشد . ( ايشان برای
خودشان هر سال لباس خز نو تهيه میكرد ) . ولی در سيرت پيغمبر اين دو
امر مختلف پيدا نشده است . در " كافی " است كه سفيان ثوری يك
روز بر امام صادق وارد میشود . حضرت جامه سفيد بسيار لطيفی مانند پوست
نازك تخم مرغ پوشيده بود . تا چشمش به آن لباس افتاد به حضرت اعتراض
كرد كه شما چرا بايد يك همچو لباسی بپوشيد ؟ ! حضرت فرمود مگر چه عيبی
دارد ؟ سفيان گفت شما مگر بايد از اهل دنيا باشيد ؟ ! حضرت فرمود اساسا
تمام نعمتهای دنيا مال صالحين است نه مال فاسقين . سفيان ! يكوقت هست
كه بيماری و روی غرض حرف میزنی و يكوقت هست كه اشتباه كردهای . اگر
اشتباه كردهای بايد برايت توضيح بدهم . سفيان برخاست رفت . بعد عدهای
از مقدسها و همفكرها آمدند به حضرت عرض كردند رفيق ما سفيان نتوانست
جواب ترا بدهد ولی ما آمدهايم با شما مباحثه بكنيم . ما آن حرفی را كه
زدی قبول نداريم . امام فرمود بسيار خوب ، اگر بنا شد با هم مباحثه كنيم
چه اصلی را بايد ثابت قرار بدهيم ؟ گفتند قرآن . حضرت فرمود هيچ چيز
بهتر از قرآن نيست اما به شرط اينكه آن را بفهميد . بعد حضرت فرمود من
میدانم عمده حرفی كه در دل داريد مسأله سيره پيغمبر و صحابه است . چيزی
كه در ذهن شما هست اينست كه پيغمبر ( ص ) و علی ( ع ) از اين لباسها
نمیپوشيدند ، تو چرا میپوشی ؟ فرمود شما اين را نمیدانيد كه اين مسأله
مربوط به اسلام نبوده است ، مربوط به زمان است . اگر پيغمبر در زمان من
بود مثل من لباس میپوشيد ، اگر من هم در زمان پيغمبر بودم ، مثل او
لباس میپوشيدم . در اين مورد آنچه در اسلام اصالت دارد مواسات است
يعنی مسلمانان بايد احساس همدردی بكنند ، مسلمان بايد حقوق واجب مالش
را بدهد . اين هم باز يك امر ثابت است و در تمام زمانها هست .
مسلمان بايد اعتمادش به خدا باشد نه به پول . اين ، همان معنای واقعی
زهد است .
بعد فرمود : و اما اينكه انسان نوع لباسش را چگونه بايد انتخاب بكند
، اين ديگر مسأله زمان است . در زمان پيغمبر وضع عمومی مردم بسيار سخت
و ناگوار بود . در جنگ تبوك سپاه اسلام را جيش العسره يعنی سپاه سختی
ناميده بودند برای اينكه اين لشكر سی هزار نفری به قدری بی آذوقه بودند
كه دلشان ضعف میرفت و برای اينكه اين ضعف را برطرف بكنند هر سه چهار
نفری با يك خرما خودشان را سير میكردند . در جنگ بدر مسلمين سيصد و
سيزده نفر بودند در صورتی كه شمشيرهايشان از سی چهل عدد تجاوز نمیكرد و
فقط سه يا چهار اسب داشتند در حالی كه عدد دشمن ميان نهصد و هزار بود و
هر روز چندين شتر برای خوراكشان میكشتند . اهل صفه به قدری فقير بودند كه
ساتری برای نماز خواندن نداشتند مگر يك عدد ، و با همان يك عدد به
ترتيب نمازشان را میخواندند . وقتی حضرت رسول به خانه فاطمه میآيد و
میبيند پردهای آويخته است فورا برمیگردد . حضرت زهرا حس كرده فورا
پرده را میكند و آن دستبند نقره را كه در دست داشت از دست در میآورد و
خدمت حضرت میبرد كه آنرا به فقرا انفاق بكند . اين ، اصل مواسات است
. در آن زمان مواسات ايجاب میكرده كه حتی يك پرده هم در خانه شخص
پيدا نشود . اما اكنون در عصر ما عصری كه بزرگترين امپراطوری دنيا تشكيل
شده است ، زندگی مردم عوض شده است ولی باز من بايد از حد معتدل خارج
نشوم . لباسی كه من میپوشم لباس
معتدل امروز است . يعنی در اسلام پارچه اصالت ندارد كه حتما بايد يك
نوع لباس بپوشند ، بلكه اسلام اصولی دارد كه طبق آن بايد لباس بپوشند .
آن اصول ، ثابت است ، اصولی است كه وظيفه انسان را به حسب زمان تغيير
میدهد . اگر چيزی در نظر اسلام اصالت داشته باشد ، ديگر تغيير پذير نيست
، اما چيزی كه اسلام روی آن مهر نزده است ، به عنوان لباس است ، شكل
اجرايی برای چيزی است كه مهر به آن زده است .
پس اينجا زمان تكليف را عوض میكند . اگر اينجور نبود ، اگر اين
مسائل جزئی اصالت میداشت ، محال ممتنع بود كه علی بن ابی طالب يكجور
عمل بكند و يكی از ائمه جور ديگر . عبادت خدا اصالت دارد ، خوف خدا
اصالت دارد ، مواسات و رسيدگی به فقرا اصالت دارد . همان كاری را كه
علی بن ابی طالب كرده ، حضرت سجاد هم كرده . علی بن ابی طالب از شب
تا صبح مشغول میشود به عبادت ، بعضی از شبها هزار ركعت نماز خوانده
است ، حضرت سجاد هم همينطور . حضرت اميرشبانه به سرپرستی فقرا رفته
است و حضرت سجاد هم رفته است ، امام رضا هم رفته است ، همه از فقرا
دلجوئی كردهاند . اما اينكه خود شخص چگونه لباس بپوشد ، اين ديگر مربوط
به زمان است .
مردی است بنام " معتب " كه در خانه حضرت صادق ( ع ) سمت
خوانسالاری داشته است . میگويد شبی در دل شب ديدم شخصی از خانه خارج شد
، خوب دقت كردم ديدم خود حضرت است و چون اجازه نداشتم ، خودم را
معرفی نكردم اما در عين حال گفتم سياهی امام را تعقيب بكنم نكند دشمن به
ايشان
صدمه بزند . همينطور تعقيب میكردم ، يك وقت ديدم باری كه به پشت
داشت ، از شانه ايشان افتاد . حضرت در اينجا ذكری گفت . من جلو رفتم و
سلام كردم . فرمود اينجا چه میكنی ؟ گفتم چون ديدم از خانه خارج شديد
نخواستم شما را تنها بگذارم . بعد آن آذوقه را جمع كردم و در ميان انبان
گذاشتم . گفتم آقا بگذاريد من به دوش بگيرم . فرمود آيا در قيامت تو
میتوانی بار مرا به دوش بكشی ؟ حركت كرديم تا رسيديم به ظل بنی ساعده
كه معلوم بود مسكن فقرا است . ديدم يواشكی حضرت آن نانها را ميان آنان
تقسيم كرد . من عرض كردم آيا اينها شيعه هستند ؟ فرمود نه . گفتم با
وجود اينكه شيعه نيستند شما به اينها رسيدگی میكنيد ؟ فرمود اگر شيعه
میبودند نمك هم برايشان میآوردم . اين ديگر زمان امام صادق و زمان حضرت
امير ندارد . اين ، مواسات است و در همه زمانها يكجور است .
چرا امام حسن صلح كرد يا چرا امام حسين صلح نكرد ؟ اصلا چرا ما درباره
اين دو امام بگوئيم ، قدری جلوتر برويم . چرا علی بن ابی طالب در زمان
خلافت ابوبكر قيام نكرد ؟ چرا در زمان خلافت عمر قيام نكرد ؟ چرا در زمان
خلافت عثمان قيام نكرد ولی بعد از عثمان كه آمدند با او بيعت كردند ،
محكم ايستاد ، در صورتی كه از نظر علی بن ابی طالب همانطوری كه ابوبكر
غاصب بود معاويه هم غاصب بود . برای اينكه آنچه كه در نظر اسلام اصالت
دارد مطلب ديگری است و آن اينست كه آن اقدامی كه حفظ حوزه اسلام با او
بشود ، بر هر اقدام ديگر مقدم است . آيا اينكه اسلام میگويد علی بن ابی
طالب خليفه باشد ، برای اينست كه
اسلام تضعيف بشود يا برای اينست كه اسلام تقويت بشود ؟ البته خليفه باشد
كه اسلام تقويت بشود . حالا اگر مردم و صحابه پيغمبر به حرف پيغمبر گوش
میكردند و با علی ( ع ) بيعت میكردند و علی در يك همچو شرايطی خليفه
میشد ، منظور پيغمبر حاصل بود يعنی تصدی خلافت سبب تقويت اسلام بود .
ولی پيغمبر حضرت علی را برای خلافت نامزد كرده است ، يكدفعه بعد از
پيغمبر جريان ديگری به وجود میآيد ، پير مردها و اكابر اصحاب پيغمبر به
فكر میافتند كه از اين قضيه استفاده بكنند . در همان حال مردمی تازه
مسلمان هستند كه هنوز اسلام در دل آنها نفوذ نكرده است ، تازه شهرت اسلام
به دنيای خارج عرب كشيده شده است . حالا مصلحت اسلام ايجاب میكند كه
يك آرامش كاملی برقرار باشد . اولا بايد غائله مرتدها خوابانده شود .
ثانيا آنها كه از دور میآيند كه اين حسابها سرشان نمیشود . از نظر آنها
علی بن ابی طالب و ابوبكر علی السويه هستند . مصلحت اسلام اينطور ايجاب
میكند كه حالا كه اينها عمل ناشايستی مرتكب شدهاند ، آن كسی كه در اينجا
ذيحق است ، دندان روی جگر بگذارد البته نه به خاطر جان خودش بلكه به
خاطر مصلحت اسلام . مصلحت اسلام اينطور ايجاب میكند كه علی ( ع ) دندان
روی جگر بگذارد و در صف مأمومين ابوبكر هم شركت بكند و با عمر نيز
همينطور رفتار كند و به سؤالات و اشكالات مردم جواب بدهد . چيزی كه از
نظر علی اصالت دارد حيثيت و آبروی اسلام است . در اينجا دندان روی جگر
گذاشتن، بهتر آبروی اسلام را حفظ میكند يا لااقل كمتر آبروی اسلام را میبرد.
اما قضيه میگذرد ، اوضاع زمان تغيير میكند ، اسلام جهانگير میشود . زمان
معاويه پيش میآيد ، معاويه حيثيت عمر و ابوبكر را ندارد . او كسی است
كه خودش و پدرش سالها عليه اسلام جنگيدهاند . حسابها عوض شده است . در
اينجا علی با معاويه میجنگد . زمان امام حسن پيش میآيد . در اين زمان در
اثر جريانهای زيادی كه در زمان اميرالمؤمنين پيش آمد و از همه بالاتر آن
حالت سست عنصریای كه اصحاب امام حسن به خرج دادند ، اگر امام حسن
مقاومت میكرد ، كشته میشد ولی نه كشته شدن شرافتمندانه و افتخارآميز
آنگونه كه حسين بن علی كشته شد . حسين بن علی با هفتاد و دو نفر كشته شد
، يك شهادت آبرومندانه و در يك وضع و شرايط خاص كه هزار و سيصد سال
دارد اسلام را آبياری میكند . در زمان امام حسن يك حالت رخوت و سستی و
خستگی در شيعيان پيدا شده بود كه اگر اين كار ( مقاومت در مقابل معاويه
) ادامه پيدا میكرد ، يك وقت خبردار میشدند كه حضرت را دست بسته
تحويل معاويه دادهاند . هنوز صابون معاويه و بنی اميه درست به جامه مردم
نخورده بود . بيست سال معاويه حكومت كرد ، مغيره بن شعبه و زيادبن ابيه
كه به جان مردم افتادند آنوقت مردم فهميدند كه اشتباه كردند كه در زمان
حضرت علی دعوت او را لبيك نگفتند ، اشتباه كردند كه امام حسن را تحويل
معاويه دادند . لهذا بعدها ( بعد از حادثه كربلا ) عدهای پيدا شدند و
توابين را به وجود آوردند كه همانها بودند كه دور مختار را گرفتند .
اين امر يعنی آگاه شدن مردم از ماهيت حكومت اموی ، از
عواملی بود كه شرايط را برای قيام امام حسين ( ع ) مساعد میكرد . گذشته
از اين ، وضع يزيد با وضع معاويه فرق میكرد . معاويه در لباس نفاق كار
میكرد ، يزيد در لباس كفر ، معاويه لااقل روی كارهايش سرپوش میگذاشت ،
علنا شراب نمیخورد ، علنا سگ بازی نمیكرد ، صورت ظاهر را حفظ میكرد ،
ولی يزيد جوانی بود ديوانه و پرده در كه حساب موقعيت خودش را نمیكرد
كه هر چه هست بالاخره مردم او را خليفه پيغمبر میدانند . اينقدر شراب
میخورد تا مست میشد و در حضور جمعيت به پيغمبر ناسزا میگفت . واقعا
اگر قضايای كربلا نبود و امام حسين قيام نمیكرد و سبب نمیشد كه يزيد از
بين برود و او همان بيست سالی را كه معاويه خليفه بود خلافت میكرد ، اصلا
حوزه اسلام منقرض میشد . پس شرايط زمان خيلی فرق میكند . بنابراين امام
حسن همان برنامه را اجرا كرد كه امام حسين اجرا كرد و امام حسين همان
برنامه را اجرا كرد كه امام حسن اجرا كرد ، فقط شكل كارشان با هم فرق
داشت ، ولی روح هر دو يكی بود . اين بود دو مثالی كه خواستم در اين
زمينه عرض كرده باشم .
نظرات شما عزیزان: